نه ـ آریها به زندگی.
ـ حاشا نمیكنم؛ خیلی به فكر زندگی نبودم. برایش استراتژی نداشتم. خیلی هم شانه به شانهاش نشدم. چندان هم زیر سایهاش نرفتم.
خیلی وقتها نباید زندگی را تحویل گرفت. زیاد نباید همراهش شد.
همیشه از دست زندگی لیز خوردم و افتادم. هیچ وقت توی دستش گیر نكردم.
همیشه دلم شور زد. شور دیر شدن و نرسیدن. نرسیدن به چیزی در انتهای زندگی. این شوردلی نگذاشت روی زندگی پاسفت كنم.
زندگی آنقدر واقعیت دارد كه همهجا هست. همهجا میشود گیرش آورد. پس بگذار در همهجا باشد و تو هر جا نیازش داشتی، برش داری و هر جا هم كه خواستی، زمینش بگذاری.
برای زندگی خیلی آرزوها داشتم. این آرزوها را هم در جنگ و بگو مگو با خودش پیدا کردم و یادم داد. بعد در منظرم، خودش را هم با همین آرزوها رنگ داد و معنا كرد. در این رنگها و معناها، جلوههای دیگری از خودش را ظاهر کرد و نشان داد.
زندگی آن روی سکهی تاریخ است. این سکه، پر از نقاط خالی است. مثل سطحی متخلخل. از این سوراخها میشود از تاریخ به زندگی و از زندگی به تاریخ رفت.
زندگی به اندازة تاریخ و آرزوهای آدمی، پشت دارد و آینده دارد و نیاز به آزادی. پس هیچ موقع بیپشت و بیرؤیا و خالی از عشق آزادی نباشیم.
آن روز مباد که قلمی بیپشت و بیرؤیا و بیچشمهسار آزادی شود.
سعید عبداللهی
از کتاب: نوشتههای روبهرو
زندگی ,هم ,خیلی ,همهجا ,خودش ,ـ ,به زندگی ,خودش را ,زندگی به ,را هم ,بیرؤیا و
درباره این سایت