ناگزیر شعر
تو رؤیاشکستهیی و آتش گرفته
پیچیده در کرباس فصل بدکیش اندوهپرور؛
من باید بفهمم.
تو خالیِ سفره را نگاه میگردانی
تو گاریِ تمنا را در چهارراههای شرم میرانی؛
من باید بفهمم.
تو از دار» پریدی
تو از رایج قتل کلمه میآیی؛
من باید بفهمم.
تو از جهل خوشبخت آدم
در آیین قداس سنگسار حوا میآیی؛
من باید میفهمیدم.
تو را در انتهای دیوار چین دیدم
با گلولهای در سینهات از داغ جنگهای صلیبی؛
من باید میفهمیدم.
شعر
ناگزیرم کرد
در جرقهی همهی انفجارهای زمان
تو را بفهمم.
س. ع. نسیم
۴ آذر ۹۸
بفهمم , تو ,میآیی؛من ,ع ,میفهمیدم ,ناگزیر ,باید بفهمم ,بفهمم تو ,میآیی؛من باید , تو از ,باید میفهمیدم
درباره این سایت